چرا وقتی آسمان دلم ابریستپرچین چشمانمغرق باران می شود...این نگاه منتظرتا کجا باید صبور نرسیدن باشد؟!
همسایه یدیوار به دیوار دلمتو ناب تر از بارانیمهربان تر از مادردلنشین تر از عشقمی کشانیم به طلوعی نابکه باز همدر آسمان بارانی چشمانملبخند بنشانی به باغچه ی دلم...
گاهی سرشار می شوماز بارش نگاهتگاهی کهدلم آرام و نگاهمبارانی دیدار توست...
خاطر دلم آسوده ستدر این پیچ و خم و فراز و نشیب ِسفر بی بازگشت زندگیوقتیتوبه استقبال منتدارک ها دیده ای
نه!این سهم من از عشق تو نبودحضور سر وعده داریماما...عشق در نگاهماننیستتا دلواپسی هایمرا متلاطم کند...دلم کمی هیجان عشق می خواهد
گاهی گم میکنمتو رادر عمق آرزوهایمتا با هزارانشوق و عشقپیدایم کنیو غرق شومدر حس ِ ناب ِ داشتن ِتو
حواسم را پرت می کنمبه بلندای اندیشه ام...آنجا کهحتیقد خاطره همبه آن نرسد...
امید میکارمتا آرزوهایم رادرو کنم
آبستن اتفاقی هستمکه این روزهادر وجودمبه تکامل رسیده است...
گاهیکودک درونممی نشیند در ایوان خیالو با خدا عصرانه می خورد.... گاهی که استدلال های دست و پا گیرمبه خواب رفته اند...