آسمان بندگی

الهی لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا

الهی لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا

آسمان بندگی

این نوشته ها و نوشته های دیگه ام بزودی بعنوان کتاب چاپ خواهد شد....

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

پست ثابت

جمعه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۳، ۰۳:۲۸ ب.ظ

خرابتر ز دل من...
اگر به کوی تو باشد مرا مجــــال وصـــــول  
         رسـد به دولت وصـــل تو کار من به اصول

قــــرار برده ز من آن دو نرگـــس رعــــــنا           فـــراغ برده ز من آن دو جادوی مکحــــول
چــــو بر در تو مـــن بی‌نوای بی زر و زور          به هیـــچ باب ندارم ره خــــروج و دخـــول
کجا روم چه کنــــم چاره از کجــــا جویم          که گشـــــته‌ام ز غم و جــــور روزگار ملول
من شکســـــــــته بدحــــال زندگی یابم         در آن زمـان که به تیغ غمت شوم مقتــول
خرابتـر ز دل من غــم تو جـای نیافت           که ساخت دردل تنگـم قرارگاه نزول
دل از جواهــــر مهــــرت چو صیقلی دارد          بود ز زنگ حـــــــوادث هر آینـــه مصـــقول
چه جـــرم کرده‌ام ای جان ودل بحضرت تو          که طاعت من بی‌دل نمی‌شـود مقبـــول
به درد عشق بسـاز و خموش کن حافظ           رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول

 

شادی نوشت:
***********
امیدی هست هنوز... دلم گواهی می دهد
روزی خواهد رسید که به آرزوهایم لبخند بزنم و بگویم: دیدید خدا ضمنت لهم الاجابه هایش هم برای من اتفاق می افتد...
و به امید آن روز تمام دلتنگی هایم را صبور می مانم...

موافقین ۵ مخالفین ۱ ۹۳/۰۵/۱۷
شادی ...

نظرات  (۸)

۰۳ دی ۹۴ ، ۱۷:۳۱ امیرحسین 210
قبول است اگرچه هنر نیستش ، به جز ما پناهی دگر نیستش
به منم سر بزن 
۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۱۷ محمد فیروزیان
بسیار زیبا بود
ممنون
سلام علیکم،ممنون از انتخاب شعر که خیلی جالب درماندگی در عشق و میل به وصال رو به تصویر میکشه و میشه برای هر بیتش کلی مطلب نوشت اما هدف از اشاره من این یود که من این شعر رو در یک نسخه چاپی از اشعار حافظ با کمی تغییر دارم که براتون میزارم.
اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصـول         رسـد به دولت وصـــل تو کار من بحصول
قـرار برده ز من آن دو سمبل مشکین         خراب کرده مرا آن دو نرگس مکحول
چـو بر در تو من بی‌نوای بی زر و زور          به هیـچ باب ندارم ره خــــروج و دخـــول
کجا روم چه کنـم حال دل که را گویم         که گشــته‌ام ز غم و جــــور روزگار ملول
من شکسـته بدحـال زندگی یابم         در آن زمـان که به تیغ غمت شوم مقتــول
خرابتر ز دل من غم تو جای نیافت          که ساخت دردل تنگـم قرارگاه نزول
دل از جواهــر مهـرت چو صیقلی دارد          بود ز زنگ حــوادث هر آینـــه مصـــقول
چه جرم کرده‌ام ای جان ودل بحضرت تو          که طاعت من بی‌دل نمی‌شود مقبـول
به درد عشق بساز و خموش شو حافظ        رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول
سلام علیکم،شاید تکراری باشه نمیدونم،یه روز در یک روستا که مردم از خشکسالی در تنگنا قرار گرفته بودند تصمیم میگیرند برای دعای باران برن بیرون روستا و با دعا و نیایش طلب باران کنند،همه امیدوار بودند به کرم خدا،اینکه دعاشون مستجاب بشه،وقتی رسیدن به محل دعا در بین اون همه مردم فقط یک دختر 7ساله با خودش چتر برداشته بود،و این یعنی باور،امید باید با باور همراه باشه و کتاب باور خود به اندازه تمامی حدیث انسان بودن و انسان شدن برگ دارد، صبر... شالوده و اساس سازندگی و شدن است ولی در کنار حرکت،صبر در مصلحت او و حرکت به امید او...همیشه و در هر آن ما رسیده ایم به آنچه باید برسیم، و این همان تسلیم بودن است،چیزی قرار نیست بشود...هر آنچه باید میشده شده است و ما در درونش هستیم...و اگر به لطف خدا به این درک رسیدیم که جایگاه این نیست،باید حرکت کرد با توکل به خدا و امید به رسیدن با خمیر مایه صبر ان شاءالله... او هست،همیشه بوده و خواهد بود...خدایا یاریم کن باشم ،با تو،نبوده هایم را ببخش ،بی تو و اگر عمری بود نگهم دار با تو....آمین یا رب العالمین حق یارتان
سلام علیکم،جسارت است اگه بخوام راجب غزل سروده شده از لسان الغیب حافظ بزرگ غزلسرای نامی سخن بگم و تنها خطی از حسن انتخاب شما در غزلی پر محتوی و پرتمنا که همزمان با در بر گرفتن چند فاکتور شناخت،طالب شدن،رسیدن،چشیدن هم شیرینیش و هم دردش و هم طریق نگهداریش رو در چند بیت به نمایش بذاره واقعا شاهکار است و به شما برای این انتخاب تیریک میگم  اما من این غزل رو در کتابی که از ایشون دارم با کمی تفاوت دارم  که براتون میزارم.
 گر به کوی تو باشد مرا مجال وصـول           رسـد به دولت وصـــل تو کار من بحصول
قــــرار برده ز من آن دو سمبل مشکین         خراب کرده مرا آن دو نرگس مکحــــول
چـو بر در تو مـن بی‌نوای بی زر و زور          به هیـــچ باب ندارم ره خــــروج و دخـــول
کجا روم چه کنـم حال دل کرا گویم؟         که گشــته‌ام ز غم و جــور روزگار ملول
من شکســته بدحـال زندگی یابم         در آن زمـان که به تیغ غمت شوم مقتــول
خرابتر ز دل من غم تو جای نیافت           که ساخت دردل تنگم قرارگاه نزول
دل از جواهـر مهـرت چو صیقلی دارد          بود ز زنگ حـــــــوادث هر آینـــه مصـــقول
چه جرم کرده‌ام ای جان ودل بحضرت تو       که طاعت من بی‌دل نمی‌شـود مقبـــول
به درد عشق بساز و خموش شو حافظ        رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول
امید که همیشه هست
خدا صبرش رو ارزانی دلهای بی قرار و خسته بندگانش بکنه
پاسخ:
صبر...
صبر...
...
۲۴ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۴۷ فروهر وَ فرداد
امیدی هست هنوز... دلم گواهی می دهد
روزی خواهد رسید که به آرزوهایم لبخند بزنم و بگویم: دیدید خدا ضمنت لهم الاجابه هایش هم برای من اتفاق می افتد...
و به امید آن روز تمام دلتنگی هایم را صبور می مانم...

شک نکن
پاسخ:
شک نکن...
در بازار دنیا خود را جز به لبخند پرودگارت مفروش.
پاسخ:
لبخند خدا...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">