در هیاهوی هزار رنگآرزوهایم که بی رنگ می شویدلمبه اندازه یوسیع ترین اقیانوس هستیبهانه باران می گیرد...
چرا وقتی آسمان دلم ابریستپرچین چشمانمغرق باران می شود...این نگاه منتظرتا کجا باید صبور نرسیدن باشد؟!
همسایه یدیوار به دیوار دلمتو ناب تر از بارانیمهربان تر از مادردلنشین تر از عشقمی کشانیم به طلوعی نابکه باز همدر آسمان بارانی چشمانملبخند بنشانی به باغچه ی دلم...
دیوار های دلمهنوز هم کاهگلی اند...وقتی چشمانم به باران می نشینندیک آسماننفس می کشمو تمام زندگیمبوی خدا می گیرد...
گاهی می نشینمدر ایوان دلمو آرزوهایش رابا فنجانی امیدسر میکشم...و به تخیلداشتن توراهی آسمان است دلم....