آری
پیامی آورده اند...
برای این روزگار قحطی زده ی بصیرت
یک دریا بینش ناب آورده اند
برای روزهای خاکستری دل آدم های دنیا زده
کمی باران انصاف آورده اند
آری پیامی آورده اند
با دست های بسته ی تن آسمانیشان
دستگیره ی بهشت رضایت خدا آورده اند
مرا ببخش برادرم
که در این دنیای تف دیده ی باورهای خودخواهانه ام
برکت پوتین های آسمانیت را
در کنج فراموشی دلم جا گذاشته ام
....
الهی لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا
کلمات کلیدی
بایگانی
- آبان ۱۳۹۷ (۱)
- خرداد ۱۳۹۶ (۱)
- خرداد ۱۳۹۵ (۱)
- بهمن ۱۳۹۴ (۲)
- دی ۱۳۹۴ (۲)
- مهر ۱۳۹۴ (۲)
- مرداد ۱۳۹۴ (۳)
- تیر ۱۳۹۴ (۴)
- خرداد ۱۳۹۴ (۱۰)
- ارديبهشت ۱۳۹۴ (۱۶)
- فروردين ۱۳۹۴ (۲۰)
- مرداد ۱۳۹۳ (۱)
آخرین مطالب
- ۹۷/۰۸/۱۹حل شده ام...
- ۹۶/۰۳/۰۵لبخندهای تو..
- ۹۵/۰۳/۲۰امسال
- ۹۴/۱۱/۳۰گل یکدونه گلدون بلور زندگیم....
- ۹۴/۱۱/۱۴هوای کودکی
- ۹۴/۱۰/۰۳بغض خاطره....
- ۹۴/۱۰/۰۲نادان
- ۹۴/۰۷/۱۱بغض سکوت دلم سنگین است...
- ۹۴/۰۷/۰۱روزی
- ۹۴/۰۵/۲۵یکی....
پربیننده ترین مطالب
پیوندهای روزانه
پیوندها
- کوله بار سفر
- دوئل
- وب نیاز
- شعر نو
- آپلود تصویر
- ویراستاران
- آفتاب مهتاب
- سلاااااااااام
- آسمان بندگی
- نگار خانه ایرانی
- آیه های زندگی
- خرید شارژ همراه اول
- نوای وبلاگ ویژه محرم
- ساخت آنلاین کد موزیک
- مجله پزشکی دکتر سلام
- آسانترین شیوه محاسبه خمس
- سامانه نوبت دهی بیمارستانی
- وسایت بکس کمک رایانه
- زیباسازی تصاویر موبایل
- بانک احادیث موضوعی
- خرید شارژ همراه اول
- شهید مرتضی اوینی
- جی اس ام موبایل
- قیصر امین پور
- طب سنتی
- قرآن آنلاین
- پارس قرآن
- ایپرسش
- داستانک
- فال حافظ
- تک لرن
گاهی آنقدر خوشبختم
که به زندگی شک میکنم
روح سرکش و رهای من
هر لحظه بر بام خیالی شیرین
شادمانه می گذراند اوقاتش را
گاهی جسمم خسته
در حوالی پرچین خاطراتش
دل می بازد به بازی دلش
و گاهی با تمام توانش
دست در دست
اتفاقات ناب گردش بی وقفه روح
لبخند می زند
و دنیایی از امید را
در دستان آرزوهایم
نهال می کارد....
امروز برای پروژه ای عکس می خواستم
از پدر بزرگ و نوه
این عبارت رو نوشتم: امام خمینی و کودکان
و دلم گرفت ... چرا از امام اینقد عکس کم داریم؟!
و همونایی که هستن گاها کیفیتش عکس پایینه و ...
بعد فکر کردم چقد امثال من کم کاری کردن!!!!
بعد فکر کردن سید علی چی؟!
چقد دنبال یادگاریهای اقا بودم؟!
چقد کم گذاشتم؟!
چقد بی توجه شدم؟!
چرا صورتم غرق بارون چشمام شده؟!
ناگهان چقدر زود دیر میشود.....
در هیاهوی هزار رنگ
آرزوهایم
که بی رنگ می شوی
دلم
به اندازه ی
وسیع ترین اقیانوس هستی
بهانه باران
می گیرد...
کوک کن ساعت دلت را
تا به اندیشه خورشید
آفتاب را
غافلگیر کنی
و چشمانت طلوع کنند
به نگاه آسمانیش
تا دلت
سرشار شود
از عطر ناب عاشقی
امید من تویی
ولی جدا ز من
دستی بده تکان
حرفی برای من
ای شور زندگی
ای جان عاشقی
....
البته اولش رو اون گفت من اصلاحش کردم شد شعر من :)
باید وضو بگیرم
از هر آنچه
انعکاس لبخند تو نیست
باید وضو بگیرم
در اجازه چشمانت
برای برای تو بودن
نیت دلت را
کم دارم 
سفره زندگیم
نان جوانیش
دارد بیات می شود...
کجا
در کدامین
دلتنگی یتیمانه
سفره دلم را
برایت پهن کنم
بابا
* دلم یه آسمان حمکران می خواهد....
در عمق چشم نرگس تو دام هاست
اری نجابت ت سبب ازدحام هاست
صد مرد هم به خاک کف تو نمیشوند
اهنگ پای تو سخن بی کلام هاست
قامت کشیده ای چو دریا برین کویر
اری شدست سینه شاعر درو اسیر
شادی تویی و امید تو شاعرت شدست
اری ادیب مجلس ما عاشقت شدست
از نوشته های خودم نیست. در وصف من گفته شده.... :)