بنشین در خانه ی دلمکه عطر نگاه توتمام لرزه هایش رابه خواب خواهد برداین سرزمینفقط و فقطبا بودن تو آرام می شودو توحسود تر از آنیکه کسی راهم خانه ات کنی
بیا با هم قراری بگذاریممنبنشینم در همان بیشه دلنواز همیشگی و بگویم از عاشقانه های مشترکمانو تو لبخند بزنیو دلم سرشار شوداز احساس ناب داشتن تو
چرا وقتی آسمان دلم ابریستپرچین چشمانمغرق باران می شود...این نگاه منتظرتا کجا باید صبور نرسیدن باشد؟!
همسایه یدیوار به دیوار دلمتو ناب تر از بارانیمهربان تر از مادردلنشین تر از عشقمی کشانیم به طلوعی نابکه باز همدر آسمان بارانی چشمانملبخند بنشانی به باغچه ی دلم...
گاهی سرشار می شوماز بارش نگاهتگاهی کهدلم آرام و نگاهمبارانی دیدار توست...
خاطر دلم آسوده ستدر این پیچ و خم و فراز و نشیب ِسفر بی بازگشت زندگیوقتیتوبه استقبال منتدارک ها دیده ای
نه!این سهم من از عشق تو نبودحضور سر وعده داریماما...عشق در نگاهماننیستتا دلواپسی هایمرا متلاطم کند...دلم کمی هیجان عشق می خواهد
حواسم را پرت می کنمبه بلندای اندیشه ام...آنجا کهحتیقد خاطره همبه آن نرسد...
امید میکارمتا آرزوهایم رادرو کنم
آبستن اتفاقی هستمکه این روزهادر وجودمبه تکامل رسیده است...