تو ماهی و من ماهیِ این برکه ی کاشی..
اندوه بزرگی ست زمـــــــــانی که نباشی!
باید کمی خودم باشم؛ آرام... صبور... مهربان ... لطیف....
دلم
کمی موسیقی می خواهد
با طعم شاد و ملایم
و عطر دمنوش بابونه
و یک دشت امید
یک دشت اشتیاق برای رسیدن
و یک لبخند پهن و پر رنگ
که هر لحظه به روی نشسته ی زندگی بزنم
دلم کمی خودم را می خواهد....
آری
پیامی آورده اند...
برای این روزگار قحطی زده ی بصیرت
یک دریا بینش ناب آورده اند
برای روزهای خاکستری دل آدم های دنیا زده
کمی باران انصاف آورده اند
آری پیامی آورده اند
با دست های بسته ی تن آسمانیشان
دستگیره ی بهشت رضایت خدا آورده اند
مرا ببخش برادرم
که در این دنیای تف دیده ی باورهای خودخواهانه ام
برکت پوتین های آسمانیت را
در کنج فراموشی دلم جا گذاشته ام
....
امروز برای پروژه ای عکس می خواستم
از پدر بزرگ و نوه
این عبارت رو نوشتم: امام خمینی و کودکان
و دلم گرفت ... چرا از امام اینقد عکس کم داریم؟!
و همونایی که هستن گاها کیفیتش عکس پایینه و ...
بعد فکر کردم چقد امثال من کم کاری کردن!!!!
بعد فکر کردن سید علی چی؟!
چقد دنبال یادگاریهای اقا بودم؟!
چقد کم گذاشتم؟!
چقد بی توجه شدم؟!
چرا صورتم غرق بارون چشمام شده؟!
ناگهان چقدر زود دیر میشود.....